دلتنگی
دلتنگی یعنی اینکه . . .
بیشینی به خاطراتت به عشقت فکر کنی . . .
اونوقت یه لبخند بیاد روی لبت . . .
ولی چند لحظه بعد . .
شوری اشکهای لعنتی . .
شیرینی اون خاطره هارو از یاد ببرند . . .
متن و دلنوشته های زیبا و مطالب عاشقانه
یکـــــ« בل »نوشتـ ـہ
قسمـــ خورده بودی کنارمـــ بمونی
چرا زیر حرفاتـــ داری میزنی ؟!
خدا شاهدم بود بترس از نگاهش
نمیذاره ساده ازمـــ بگذری
نگو اشتباه بوده عشــــق مـــن و تــــو
نگو روزگار واسمون بد نوشتـــ
بیا باورمـــ کن منو خوبـــ نگاه کن
نذار کمـــ بیارمـــتوی سرنوشتـــ
یه دنیا بهونه چقد بچگونه
نمیبخشمتـــــ
شبـــ و روز نداری چرا بیقراری
نمیفهممتـــــ
شکایتـــ ندارم از این روزگــــار
مـــــن از ســــادگی خودمـــ دلخورمـــ
چرا باورمـــ شد میگفتی یه عمر
کنارتـــ میمونمـــ ، قسمـــ میخورمـــ ...!!!
نگاه به من نکن اینمـــ یه روزی من کسی بودمــــ
عشق تو باعثش شده حالا که اینجوری شدمــــ
آرومه قلبـــ من قراره ارومــ ارومـــ ازمـــ جدا شه
تا زیر گریه میزنمـــ منانگار که اونمــــ از خداشه
غزال سردر گمــــ من فداتــــ بشمــــ چرا پّری
یه جور باهامــــ حرف میزنی انگار که خیلی دلخوری
بگو بذار خالی بشی بزن دلتـــ خنکــــ بشه
بزن که جای دستــــ تو رو صورتــــ من حکــــ بشه
با سال نو چه میکنی ؟ بی من براتــــ قشنگـــــ شده
پارسال همین موقع باهم ! اصلا دلتو تنگـــــ شده ؟
اصلا دل تو تنگـــــ شده !!!
من که از این سفره نو چیزی نمیخوامــــ از خـــدا
فقط میخوامــــ که بم بگه چرا شده ازمــــ جــدا ؟!
پـــ ن : دلـت به ماندن نیست بـرو،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
این نذر مـن بود،
که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم.
+ آدم بعضی وقا باید به خودش یه سیلی بزنه
و بگه:
احمق نمیخوادت
انقد خودتو کوچیک نکن...!
+ چند روزیه سیگار دلمو میزنه میلی ندارم بهش
اما بی انصافیه اونجور که تو منو ترک کردی ، ترکش کنم.
+ جای بعضی ها توی کتاب جغرافیا خالیه ، با عنوان “پست ترین نقطه ی دنیا”
+ تا دلت بخواهد بغض دارم تا حدی که به بغض هایم خمس تعلق میگیرد...
پر از تنهاییــمـــ ای کــاش بودی
که داره زندگیمــــ از دست میره
یه اهنگی گذاشتمـــ که می دونمـــ
اگه گوشش کنی گریتـــ میگیره
صدامـــ از گریه ی دیشبـــ گرفته
چه بارونی... چه احساسی... چه حالی...
با اشکامـــ باز مهمونی گرفتمـــ
همه چی هستـــ فقط جای تـــو خالی
دارمـــ دنبال عکسامون میگردمـــ
همونا که لبـــ دریا گرفتیمـــ
اگه ما سهمـــ همدیگه نبودیمـــ
چرا توی دل همـــ جـــا گرفتیمـــ
چه مـعـصـومانه افتادی تو این عــکــس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تــو میخندی و مــن گریمـــ گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
تـــو یادتـــ رفته وقتی گریه دارمـــ
برای اشکای مــن شونه باشی
تـــو یادتـــ رفته باید خونه باشی
باید پیش مــن دیوونه باشی
نگو خونه بگو دیوار بی درد
که سرتا پاشو خاموشی گرفته
مگه من توی تقدیرتـــ نبودمـــ
شاید دنیا فــراموشی گــرفته !!!
تو دنیای من هیچ کسی جز تو نیستــــ
منمـــ با یه خونه ، یه دونه اتاق
همه صورتمـــ خیس گریستـــ بذار
همینجوری تاریکــــ بمونه اتاق
از این خونه ی لعنتی خسته امـــ
من افسردمـــاز وقتی عاشق شدمـــ
جای زندگی توی اغوش تو
دارمـــ زندگی میکنمـــ با خودمـــ
منحتی واسه درد و دل کردنمـــ
کسی رو ندارمـــ که درکمـــ کنه
من عاشق شدمـــ عاشق اون کسی
که هر لحظه میتونه ترکمـــ کنه...
من عاشق شدمـــ عاشق اون کسی
که اصلا نمیدونه چی میکشمـــ
کسی که به من بی توجه شده
اون که حتی نمیفهمه دل تنگشمـــ
از این خونه ی ساکتــــ و این اتاق
از اونکه بهش خیلی وابسته امـــ
از این حس تنهایی لعنتی
از اینکه نفس میکشمـــ خسته امـــــ ...
پــــ ن : اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم !
مــن مـــــرد هستم ...
تنهـایی قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ...
+ بالاتر از سیا هی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من !
+ گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
+ ساکت نیستم لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام…
+ بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود!!!
من آنچه را میخواهم که به رنگ التماس آلوده نباشد!!!!
+ گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب،
ساعت را روی “ هیچوقت ” کوک کنم . . .
+ بعضی آدما خطای دیدن ، آدم نیستن !
+ بهتره نداشته باشیش !
تا این که داشته باشی و ندونی با چند نفر شریکی !
دلم دریای اتیشه دارمـــ میسوزمـــ از این تبـــ
تو اغوش یکی دیگه چرا تو فکرتمـــ هر شبـــ
تو همـــ شاید شبیه من گرفتاری و بی تابی
تو اغوش یکی دیگه به یاد من نمیخوابی
نگاهش میکنمـــ انگار همه دنیامو گمـــ کردمـــ
نمیدونه که تو چشماش به دنبال تو میگردمـــ
میاد دستامو میگیره بهم میگه چقد سردی
منمـــ میخندمـــ و میگمـــ عزیزمـــ اشتباه کردی
خیال دیدن چشماتـــ منو راحتـــ نمیذاره
دلتـــ یکـــ عمر احساسو به قلبـــ من بدهکاره
تو همـــ شاید شبیه من یه جایی اشتباه کردی
دلتـــ پیش منه اما نمیگی توبه برگردی
پشیمون میشی و انگار شبـــ و روزاتو گمـــ کردی
مثل من که شبـــ و روزمـــ داره رد میشه با سردی
یه رازی بین ما بوده که ما رو دور کرده از همـــ
ولی یادتـــ توی قلبمـــ نمیذاره ازتـــ رد شمـــ
حالا که قسمتـــ این بوده به یادتـــ اشکـــ میریزمـــ
از اینجا تا ته دنیا مناز عشق تو لبریزمـــ
حالا که قسمتـــ این بوده باید همخونه شمـــ با غمـــ
که بعد از تو نمیتونمـــ واسه یک لحظه عاشق شمـــ ...
هر چقدر بد شدی بازمـــــ حرفـــــ رفتن نزدمـــــ
تو همش راهتو رفتی من همش راه اومدمــــ
تا به سختی ها رسیدی خودتو باختی چرا؟
اگه دوریمــــ دغدغتــــ بود دورمــــ انداختی چرا؟
هر کاری کردمــــ به چشتــــ اصلا نیومد
ببخش عزیزمــــ که همین ازمــــ براومد
چی شد اون حس زلالتــــ اون دل ساده و صافــــ
لااقل دستشو ول کن جلو من بی انصافــــ
من دلمــــ قد یه دریاستــــ ، طاقتمــــ خیلی کمه
نگیر دستاشو اقلا ، پیشمــــ انقد محکمــــ
تا یکی اومد سراغتــــ دل من رو پس زدی
تو کنار کشیدی اما کاش کنار میومدی...
به هر دری زدمــــ که تو ، ارومــــ بگیری
حالا که خوبه همه چیمــــ ، تو داری میری
اگر چه رفتی عزیزمــــ با عشق تازه
ولیکن این در، رو به تو همیشه بازه
یه روزی خسته میشی از پرسه و ولگردی
یا پشیمون میشی از اینکه منو ول کردی
تازه خواستمــــ پر بگیرمــــ که شکستی بالمو
تو که جای زانـــــوهامــــ نیستی بفهمی حالمو...
پــــ ن : ... کاش بودی و میدیدی حالمو
+ یه حسی دارمـــــ این روزا...شاید مردمـــــ حواسمـــــ نیستــــــــــ
+ به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
+ تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو
بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم
فلکــــ کور استـــ دلم شوریده در شور استـــ
صدای خنده و آواز میاید ز کوی دلبرمـــ امشبـــ
صدای ساز می آید
دلم بی وقفه میلرزد نمیدانم چرا تنگـــ استـــ و میترسد
قدم لرزان به سوی کوچه می آیمـــ
وبا خود زیر لبـــ آهسته میگویمـــ
خدایا ترس من از چیستـــ ؟
عروس جشن امشبـــ کیستـــ ؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش
صدای شیخ می آید... وکیلمـــ من
جوابـــ ده...وکیلمـــ من
صدای آشنایی بله می گوید
و مردمـــ یکصدا باهم مبارکـــ باد می گویند
خدای من صدای اوستـــ صدای آشنای اوستـــ
دلم در سینه میلرزد
برای مدتی ساکتـــ برای مدتی خاموش
و ناگه نعره امـــ در کوچه میپیچد
مبارکـــ نیستـــ مبارکـــ نیستـــ
نگار من عروس جشن امشبـــ نیستـــ
بگوییدمـــ دروغ استـــ انچه شنیدمـــ دروغ استـــ
انچه فهمیدمـــ دروغ استـــ
ولی افسوس صدای نعره امـــ در ساز میمیرد
و داماد سرخوش از نگارمـــ بوسه میگیرد
فلکـــ کور استـــ زمین و آسمان کور استـــ
خدای من چه کس میگوید این سان ساکتـــ و آرام بنشینی
چه کس میگوید این سان بی تفاوتـــ بر لبـــ این بام بنشینی
اگر مردم نمیدانن تو که نادیده میدانی
همین دختر که امشبـــ بله میگوید عروس ماستـــ
عروسی که امشبـــ ره به سوی هجله می گوید
قسم میخورد عروس ماستـــ
عروس هجله گاه ماستـــ چه شد آن عهد و پیمانش
کجا رفتـــ آن قسمـــ هایش ؟!
به یعنی عهد و پیمان هیچ !
وفا و عشق و ایمان هیچ !
قسمها اشکـــ ها حتی خدا هم هیچ !
عجبـــ دارمـــ چرا یا ربـــ تو خاموشی
چرا در خود نمی جوشی
گمان دارمـــ تو همـــ با نو عروس خویش
گرمی ،عشرتـــ می نوشی
وگرنه کسی این صحنه را میبیند و خاموش میماند
قربانی
هوا سرد بود،سوزناك و بيرحم.اما صورت محسن خیس عرق.عرق ترس،عرق شرم.در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.پیر مرد افتاده بود روی آسفالت کف جاده.محسن هنوز باورش نشده بود که با صدوده کیلومتر سرعت زده به یه پیر مرد... .خیلی دستپاچه بود.قطره های باران هم خیسی صورت ناشی از عرقش رو،دو چندان کرده بود.سراسیمه پیرمرد نیمه جان رو گذاشت تو ماشین و با نهایت اضطراب راه افتاد.
- خدایا چرا اینطور شد؟چرا اینجوری شد؟چرا الان؟چرا تو این موقعیت؟حالا که میخوام برم... .
توی راه بیمارستان،دو سه بار نزدیک بود تصادف کنه.رسید بیمارستان.پیرمرد نیمه جون رو برد بخش اورژانس . پیر مرد رو بردن سی سی یو.محسن با اون وضعیت روحیش،تونست از موقعیتی که پیش اومد،استفاده کنه و از دست انتظامات بیمارستان فرار کنه.
...
ادامه داستان
.
نظر یادت نره
قلبم مال تو
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
.....
ادامه داستان
نظر یادت نره
دو برادر مهربان
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصفمی كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند .
نظر یادت نره
ساعت ویژه
مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود.
سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً.چه سئوالي؟
- بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟
مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟
- فقط ميخواهم بدانم.
....
ادامه داستان
نظر یادت نره
پسر عاشق
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ...
.....
ادامه داستان
نظر یادت نره
همکلاسی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد
.....
ادامه داستان
نظر یادت نره